دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

آموزش لگن!

آموزش از پوشک گرفتن بچه:     ابتدا کودک را روی لگن می نشانید و منتظر می مانید. و برای اینکه حوصله تان در این انتظار سر نرود گوشی موبایل مادرتان را هم بر میدارید و مشغول می شوید.     اما اگر باز حوصله تان سر رفت اشکالی ندارد. کودک را از روی لگن به بیرون پرت کرده و خودتان به صورت عملی وارد می شوید:       دیگر مهم نیست که کودک از شما چیزی یاد می گیرد یا نه! چون کودک بیچاره پشت سر شما در حال ضجه هم که باشد کاری به کارش ندارید و با همان گوشی مشغولید. اینجوری اعصابتان هم راحت تر است!       ...
17 آذر 1392

جایزه برچسب

دیروز دخترها جایزه اولین 30 برچسب قرارداد را گرفتند. طبق خواسته خود دخترها بردمشان شهر بازی. یک شهر بازی کوچک و سرپوشیده. بچه ها حسابی ذوق زده بودند. مقید بودم اولین جایزه را  زودتر بدهم تا انگیزه بچه ها بیشتر شود.   دخترک که سوار هر وسیله ای شد ، زار زد و زار زد!             بعد از بازی هم در همان شهر بازی یک سیب زمینی سرخ کرده مهمانشان کردم و یک ساندویچ فلافل هم برای خانه خریدیم و برگشتیم. بعد از ظهر خوبی بود. حیف که با دخترک خیلی خسته شدم.     و جای تقدیر و تشکر دارد از دختر ...
17 آذر 1392

ثبت نام 93-92

امروز نام نویسی دختر بزرگه هم انجام شد. امسال آخرین سالیست که دختر بزرگه دوره ابتدایی را تجربه میکند. البته تا سال دیگر حتی نمیدانیم نظام آموزشیمان چگونه هست؟! امسال ششمین سالی هست که دختر بزرگه درس می خواند و به جرات می توانم بگویم ما 6 نوع نظام آموزشی را تجربه کرده ایم! خدا رحم کند! ...
17 آذر 1392

20 ماهگی دخترک

      امروز دخترک 20 ماهه شد.   20 ماه از به دنیا آمدنش گذشت و روزهای سخت کم کم دارد تمام میشود. سه مرحله سخت هنوز باقیست. 1-گرفتن پستونک 2-گرفتن شیشه شیر 3-گرفتن از پوشک   خدا کمک کند تا این سه مرحله هم بگذرد. برای هر کدام از این مراحل با دختر بزرگه و دختر دومی برنامه ها داشتیم. هر کدام در نوع خودش خاطره ای ماندگار. گاهی افسوس میخورم و میگویم کاش آنها هم وبلاگی داشتند تا خاطراتشان از کودکی ثبت می شد. ولی تا بتوانم خاطرات آنها را هم در همین وبلاگ جا میدهم.     دخترک حالا خیلی راحت 10 کلمه را می گوید. و تنها یک جمله: ...
17 آذر 1392

عروسک پری درخت کریسمس!

امروز اول تیر ماه است. تابستان رسماً شروع شد. هر چند که گرمای کلافه کننده اش بسیار زودتر رسیده بود.   عروسک دختر دومی تمام شد. و خدا راشکر بسیار هم پسندید.   پری درخت کریسمس!       پشت عروسک (بال پری)     تمشکهای مقدس(به قول کتاب!)       کلی تغییرات داده ام در عروسک. مثلا دامنش تا روی زمین بود و من کوتاهتر بافتمش. و لبه مچها که به سبک خودم بافتم.چون دستور خودش را نپسندیدم. و همچنین یقه عروسک.     این عکس عروسک اصلی است. در وبلاگها دیدم ک...
17 آذر 1392

نیاز...

  امروز صبح در مدرسه دختر بزرگه جلسه ای بود در مورد کلاسهای تابستانی. دخترها را به دختر بزرگه سپردم و رفتم.خواب بودند و دختر بزرگه هم با مکافات بیدار شد. بعد از رفتن من دخترکم بیدار شده و بعد از کمی بازی کردن و شیر خوردن  روی مبل خوابش برده. دختر بزرگه که دیده دخترک صدایش نمی آید، نگاه کرده و دیده که همین طور ایستاده خوابیده طفلکم!                 اگر بگویم خدایا مرا تا وقتی احتیاجم دارند ازشان نگیر ، از خود راضی هستم؟   خدایا هیچ مادری را از فرزندش و هیچ فرزندی را از مادرش جدا نکن تا زمانی که به هم نیاز دارند. ...
17 آذر 1392

لاک!

از روز شنبه مهمانی ولیمه بودیم تا دیروز! از جمعه شب لباسهای بچه ها را آماده کردم. اتاق دخترها دیدنی بود. یک قسمت سه دست لباس برای ناهار شنبه و کنارش برای مهمانی شب! کنارش برای ناهار یکشنبه (که به دلیل مسمومیت نرفتیم!) و کنارش مهمانی شب! و دوباره کنارش لباس برای ناهار دیروز. شام هم نماندیم و بندگان خدا نفس راحتی کشیدند! البته مهمانی ولیمه برای دو نفر بود. خلاصه که خودم از دیدن لباسهای کنار اتاق خنده ام میگرفت! کنار هر لباس هم گل سر ست رنگ همان لباس و روسری و کفش روفرشی و ...   این چند روز که برای دخترها لاک می زدم یاد عکسهایی افتادم که قبلاً از لاکهایشان گرفته بودم. عک...
17 آذر 1392

ورزش...

  وقتی تب  لاغری جامعه را فرا می گیرد نتیجه چیزی جز این نمیشود:       و هلاک میشود دخترک از پیاده روی و ورزش سخت!     بعد از گرم شدن بدن ، دراز و نشست!       خوب زمانه در حال پیشرفت است! نباید توقع داشت بچه های ما ، مثل ما بعد از سه بچه و فشار آمدن به زانوها و پاها و هزار درد و مریضی تازه به فکر تناسب اندام بیفتند. این نسل از همین یک و نیم سالگی اقدام میکند. شاید از ما موفق تر باشند. خدا می داند! ...
17 آذر 1392

درد دل

گاهی بعضی حرفها تمام معادلات ذهنی ام را به هم می ریزد. گاهی حس میکنم در یک خوش باوری محض دست و پا میزنم. دومین بار است که برداشت ذهنی ام از زندگی کسی، در چشم بر هم زدنی دود می شود و به هوا می رود. دومین بار است که هر چه حرف ها و رفتارها را مرور میکنم با هم قابل تطابق نیستند. و به این نتیجه می رسم که هر انسانی یک غصه پنهان در دلش دارد که زیر نقاب زندگی ظاهری اش پنهانش میکند. و من هنوز به طرز غریبی خوش باورم!         وقتی از من سوال میکنند جواب می دهم. راست میگویم. با کسی تعارف ندارم. اما وقتی دو روز بعد از حرف زدن با کسی در مورد چیزی میفهمم همه آنچه آن روز ش...
17 آذر 1392

امروز من!

بعضی اوقات که باز خورد کارها و رفتارم را در خانه می بینم یک لبخند دلنشین روی لبهایم می نشیند. از آن لبخندهایی که هر مادری می زند و دخترش ، تا خودش مادر نشده درک نمیکند که این قندی که در دل مادرش آب میشود از کجاست؟   امروز به دلیل مسمومیت تا الان خوابیده بودم و الان هم هنوز دل پیچه گاه گاه امانم را بریده. اما دلم میخواست با حس همین حالا بنویسم.   امروز نه توانستم کاری انجام دهم و نه توانستم غذا بپزم. دختر بزرگه اتاقشان را سر و سامان داد و دختر دومی خانه را جمع کرد. وقتی پدر آمد ناهاری در کار نبود. نوع تلاش و شکل کارشان را که میدیدم یاد خودم می افتادم. دختر بزرگه برای پدر تخم مرغ ...
17 آذر 1392